تـــــو !!!
حـــرفــم یـــکی اسـتــــ !

منو درگیر خودت کن تا جهانم زیر و رو شه
تا سکوت هر شب من با هجومت روبه رو شه
بی هوا بدون مقصد سوی طوفان تو میرم
منو درگیر خودت کن تا که آرامش بگیرم
عاشق هوس های عاشقانه ام
دست هایت را به من بده
به جهنم که مرا به جهنم میبرند به خاطر عشقبازی با تو !!!
تو خود بهشتی...
وقتی دلم گرفته و حس زندگی را ندارم ، وقتی شب می آید و امیدی به فردا ندارم
یاد تو دلم را آرام میکند و به من حس زندگی را میدهد ، حتی به جایی میرسد که شب دنیایی از روشنی ها را به آسمان تاریک قلبم میدهد!
وقتی احساس گذر عمر میکنم ، موهای سپید خود را در آینه نگاه میکنم ، با خودم میگویم که عشق نیمی از عمرم را گرفت ، اما دنیا خودش میداند که تو یک زندگی دوباره را به من دادی
آن نیمی از عمر که گذشت مهم نیست ، مهم نیمه ی دیگر عمرم است که با تو هستم ، و این به اندازه یک عمر زندگی ،برایم با ارزش است !
وقتی دلم بهانه میگیرد ، کوچکترین غمی را به دل میگیرد ، با یک حادثه ناچیز اشک میریزد ، امید به بودن تو است که همه غمها ،ساده از دلم میگذرند !
وقتی تو هستی و یادت همیشه همراه با دلم ، وقتی تو میمانی و بودنت بهانه ای برای زنده بودنم، آنگاه عشق تو هیچگاه تکراری نمیشود ، اگر روزها شبیه هم هست ، عشق تو هر لحظه حس تازه ای را برای من دارد !
وقتی دلم از خستگی های این زندگی بی حوصله میشود ، هم احساس با پرنده ی درون قفس میشود ، یک لحظه با تو پرواز میکند و پرنفس میشود ، همه خستگی ها از دلم رها میشود
و این معجزه ی عشق نیست ، این قلب من است که با وجود تو آمیخته شده ، روح توبا جسم من یکی شده و من از تو نفس میگیرم ، با تو تپشهای قلبم تکرار میشود و خون عشق در رگهایم جاری!
هستم تا هستی در این دنیای خاموش ، محال است تو را یک لحظه کنم فراموش!
آدمی که میخواهد برود ،
میرود ...
داد نمیزند که من دارم میروم ...
آدمی که رفتنش را داد میزند ؛
نمیخواهد برود ...
داد میزند که نگذارند برود ...
بگذار بگويند ديوانه ام
پای آمدن تو
در ميان باشد،
ضريح كه هيچ
به اين درخت چنار هم
دخيل می بندم ...!
من خوشبختم
مثل عروسکی که جای دهانش
لبخند دوخته باشند!
خیلـی وقــــتا می گویمــــــ
عـــــزیزدلــــــم...
گاهـــــی ازروی ادبـــــــــ...
گاهـــــــی ازدلتنگیــــــــ...
گاهــــــی ازته قلبـــــــ...
گاهــــــــی همه جزوواژگانـــ روزمـــــره ام میشوند...
امــــا ...
ازســـــــرهرچه باشـــــــد...
تنهــــاکسی که عزیز دلــــــم استــــــــــــ ...
"تویــــــــــــی"
توکه مدتهاست صادقـــــانه
دوســـــــــتتت دارمــــــــــ ...
ما آدما هنوزم مثل بچگیمون
هر کی بیشتر باهامون بازی کنه
بیشتر دوسش داریم...!
وقتی...
دلتنگ تو میشوم...
وقتی...
عطر تنت را می خواهم...
من به باد هم...
التماس میکنم...
خدا که جای خود دارد...
ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ
ﺍﻣّﺎ ﺗﻠﺦ ﺗﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ، ﮐﺴﯽ ﺩﻧﺒﺎﻟﻢ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮔﺮﺩﺩ
تو استجابت کدام دعای سحرگاه منی؟
که غروبانه از آستان دلم میگذری...؟!
یادم هست؛ سالهای دورتر
زیر باران ،
چشمانم را نذر آمدنت کرده بودم!!
مـن هـمانی ام که
بی تو
پای تمام دوست داشتنهایم ایستاده ام . . .
یک بار وقتی که هوا برم می دارد، قدم میزنیم ...
وقتی که خوابم می آید، تو می آیی!
یک بار وقتی که باران ناز می کند ... دل ناودان میشکند ... می بارد.
وقتی که شب شروع میشود ... تمام میشود ...
یک بار دیگر هم دوستت دارم!
باقی روز را ...
هنوز را ...
انتظار پشت ديوار دردهايم نشسته
مگر یادت میگذارد که آرام باشم؟
مگر خاطره هایت میگذارند که بی تو زندگی کنم؟
محال است بی تو بودن ، خیال است با تو پر کشیدن...
مگر یادت میگذارد که فراموشت کنم
کاش اینجا همان آغاز بود ، کاش هیچ آغازی پایان نداشت
گرمای تنت بر روی تنم نشسته،
جای بوسه هایت بر روی گونه ام مانده
از وقتی رفتی صدها بار توبه کردم ،
اما باز هم هوس آغوش گرمت را کردم
من عاشق، محکوم به تنهایی ام !
مگر عشقت میگذارد که بی خیالت شوم؟
مگر تو میگذاری....
شب شد و اشکهایم بیشتر ، دلم هوای تو را کرده ،
باز هم میگویم با همین چشمهای تر:
برگرد که دلم گرفته ،
کجایی که یک عالمه دلتنگی در قلبم نهفته !
مگر میشود بی نفس زندگی کرد،
ای که تو هستی نفس در سینه ام!
مگر میشود بی عشق زندگی کرد،
ای که تو هستی تمام زندگی ام!
مگر میشود بی یار زندگی کرد؟
ای که تو هستی تمام هستی ام!
مگر میشود بی تو زندگی کرد ؟
نه من حتی نمیتوانم فعل نتوانستن را
در هوای بی تو بودن صرف کنم!
مجرمی نیستم که اسیر تنهایی شوم ،
فراری میشوم ، باز هم در به در این دنیا و یک دیوانه ی زنجیری میشوم ،
تا در این حال و هوای جنونم تو را پیدا کنم....
مگر بی تو بودن میگذارد که خوشحال باشم؟
آب خوشی نیست که بی تو از گلویم پایین رود،
هر چه شود محال است عشق تو از قلبم بیرون رود!
کاش عاشقت نبودم ، که اینگونه بسوزم به پایت ، که اینگونه بمانم در حسرت دیدارت
کاش عاشقت نبودم که عذاب بکشم ، تمام دردهای دنیا را بر دوش بکشم…
که شبهایم را با چشمان خیس سحر کنم، روزهایم را با دلتنگی و انتظار به سر کنم
کاش عاشقت نبودم که اینگونه دلم سوخته نباشد ، در هوای سرد عشقت افسرده نباشد
کاش عاشقت نبودم که اینک تنها باشم ، تو نباشی و من پریشان باشم ، تو نباشی و من دیوانه و سرگردان باشم…
کاش عاشقت نبودم که اینک لحظه هایم بیهوده بگذرد ، فصلهایم بی رنگ بگذرند ،تا حتی دلم به خزان نیز خوش نباشد…
تقصیر خودم بود که هوای عاشقی به سرم زد ، تا خواستم فرار کنم ، عشق تیر خلاصش را به بال و پرم زد ، تا خواستم دلم را پشیمان کنم ، دلم ، دل به دریا زد….
دل به دریا زد و بدجور غرق شد ، همه امیدهایم زیر آب محو شد….
کاش عاشقت نبودم که اینک از دست تو ناله کنم ، شب و روز دلم را سرزنش کنم ….
قلبم میلرزد ، تمام وجودم تمنای آغوشی را میکند که آن آغوش رویاییست که گاهی فکر میکنم رسیدن به آن محال است
چشمانم دیگر از اشک ریختن سویی ندارند ، چشمانی که تمام لحظه ها انتظار این را میکشند که به دیدار چشمان تو بیایند
کاش عاشق دل بی وفایت نبودم ، بی نیاز بودم ، مثل خودت بیخیال بودم ، کاش مهم نبود برایم بودنت ، دیگر احساس نیاز نمیکردم در تمام لحظه های نبودنت !
نمی دانی ...
هیچ کس نمی داند دوریت با من چه میکند !!!
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...
اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم
باور نمیکنم اینک بی توام
کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی
تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ،
تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...
کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم
در حسرت چشمهایت هستم ،
چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده
در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ،
هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت...
برای تو زندگی میکنم ، به عشق تو زنده هستم ، اگر نباشی دیگر نیستم
تویی که بودنت به من همه چیز میدهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو میرود...
عشق تو ، حضور تو، به من نفس میدهد هوای بودنت
این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم ،
نه به انتظار شکستم ، نه منتظر کسی دیگر هستم
تو در قلبمی و تنها نیستی ، تو مال منی و همه زندگی ام هستی...
همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند میتپد ،
به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام...
به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ،
به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام
و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو میمیرم....
به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ،
به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است
بودنم به عشق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشق این انتظار است
در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام
خسته نمیشود چشمهایم
از این انتظار ، میمانم و میمانم از این خزان تا پایان بهار
تا تو بیایی و او که به انتظارش نشستم را ببینم ،
تا چشمهایت را ببینم و دنیای زیبایم را در آغوش بگیرم
نمیتوان از تو گذشت ، به خدا نمیتوان چشم بر روی چشمهایت بست ،
بگذار تو را ببینم ، تا آخرین لحظه ، تا آخرین حد نفسهایم....
نمیگویم که مرا تنها نگذار ، تو در قلبمی و هیچگاه تنها نمیمانم ، نمیگویم همیشه بمان ،
تا زمانی که هستی من نیز میمانم ، اگر روزی بروی ، دنیا را زیر پا میگذارم ،
نمیگویم تنها تو در قلبمی، نیازی به گفتنش نیست آنگاه که تو همان قلبمی...
قلبی که تنها تپشهایش برای تو است ،
زنده ماندن من به شرط تپشهای این قلب نیست ، به عشق بودن تو است !
تو از اول عقده کرده بودی
که همونی ، بچزونی ، دلمو بسوزونی
میگفتی فرق داری با بقیه
تو با بقیه
دلمو روش گذاشتی جا بخیه
گذاشتی جا بخیه
ببین چه ساده ایم
چه بیچاره ا یم
چه آواره ایم
من
تو باشه برو
نمیگیره کسی جاتو دیگه
من توبه کردم
دل نبندم
بر نمیگردم
دارم با گریه میخندم
به تو و خاطراتت
چشمامو میبندم
.
توبه کردم
دل نبندم
بر نمیگردم
دارم با گریه میخندم
به تو و خاطراتت
چشمامو میبندم
تو خیلی دوری از من
تاریک و سوت و کوری رسما
جدا شدیم ما از هم
با دیوونه بازیت ، دیوونه راضی شدی ، دیوونه شم
راحت بری ، مجنون بشم ، تنها تو شب ، تو کوچه ها سرگردون بشم
توبه کردم
من توبه کردم
دل نبندم
بر نمیگردم ...